عروسک سنگ صبور

Saturday, May 18, 2013

Final chapter- The End

امروز اتفاقی این پست رو از نیکی فیبروزکوهی دیدم:
"به اندازه ی یک فنجانِ قهوه
به اندازه ی چند دقیقه، با من نشسته بود
از خودش گفت ، از قصدِ آمدنش ، از چرایِ رفتنش
ساده بود و صمیمی‌
لحنی داشت ، به گوشِ احساسِ من ، بی‌ انتها غریب
قهوه‌اش را خورد ، دستم را فشرد و رفت
...
ماجرایِ عجیبی ‌ست بودنِ ما آدم ها
یک نفر برایت چند دقیقه وقت می‌‌گذارد و به اندازه ی خوردنِ یک قهوه ، چشمانت را به دنیائی تازه باز می‌‌کند
برای یک نفر ، عمری وقت می‌‌گذاری. همان کسی‌ که قادر است به اندازه ی خوردنِ یک قهوه ، دنیایی را خراب کند

با تاسف نمی‌نویسم
برای بیدار شدن ، برای شروع‌های تازه ، هرگز دیر نیست
قهوه‌های تلخ ، آدم‌های تلخ ، روز‌های تلخ ، الزاماً به معنی‌ پایانی تلخ نیست
هنوز هم معتقدم ... برای وارد شدن به دنیای دیگران ، باید به اندازه یک فنجان قهوه برایشان وقت گذاشت"


عجیب منو به فکر فرو برد، چقدر باهاش همزاد پنداری کردم، چقدر فضاش برای من آشناست.

می دونید رابطه های انسانی خیلی هم پیچیده نیستن، ما واقعا پیچیده اش می کنیم، لااقل از یک زمانی به بعد تو زندگیمون یاد می گیریم که گره ها و باگ های خودمون و کسی که باهاش توی رابطه هستيد کجاست و دیگه این هنر رابطه است که بشه کنترلش کرد.

مهم نیست رابطه ها چطورن، عاشقونه، اشتباه، فان، سوء تفاهم، دوستی، جنسی و... بالاخره یک چرایی پشتش هست که چرا اومدیم، چرا اومده و چرا خواهیم رفت.

این پست منحصرا" مربوط به رابطه آخرم و سنگ صبورمه، دیگه اینجا از روزمرگی هام و درد دل برای سنگ صبورم نخواهم نوشت، شاید جای دیگه ای ... جایی که بدونم کسی نمی خونه.

رابطه ما عجیب شروع شد و عجیب تر به پایان رسید، رابطه بسیار خوبی بود و هر طور که بخوام خودم یا دیگران رو گول بزنم که ایراد داشته، نداشته. رابطه ما یک رابطه دوست محور بود، من منحصرا می تونستم وقتی می خوام به کسی معرفیش کنم، بگم دوستم، رفیقم، یارم، آقای ایکس!
دنیای ما خلاصه بود توی قهوه های روزگارمون در کنار هم، حرف، ایدئولوژی هامون، کار، استرس و "ما"...

به قول آقای ایکس ما در رابطه مون از قُوت هامون استفاده کردیم و حداکثر لذت رو بردیم و ضعف ها رو کنار گذاشتیم. شیرینه نه؟ اما اینکه واقعا به این شیرینی بود خودش سواله!
من اسمشو می زارم اشتباه شیرین.
چرا؟!
معلومه انقدرها هم سخت نبود که بشه آخر قصه رو به همین شکل حدس زد، اما شیرینیِ شیرینش باعث شد که دلیل دَوامش بشه.

هر دو به اندازه هم مقصر بودیم و هستیم، اما این نَفی کننده این نیست که این رابطه به طور قطع بهترین و به یاد موندنی ترین رابطه زندگیم باشه.
از دنیای روشنفکری، فمینیستی، جو حاکم در فضای مجازی که بگذریم و پا روی زمین بزاریم به قول خارجی ها دان تو دِ اِرس، آقای ایکس یک مرد آروم، نجیب، هندسام، دست و دلباز، مهربون و محافظه کار بودو هست، و من یک زن پر سرو صدا، مورد توجه، جذاب، ریسکی و قدرتمند ( در ابعاد خودم) هستم، این میکس جالبه اما کافی نیست.

درست عین عنصرهای وجودمون خاک و آب می تونستیم مکمل هم باشیم اما تا کی و کجا؟!!

خیلی به این فکر کردم که برای رابطه دوست مدارم، و برای مرد بینطیری مثل آقای ایکس بجنگم و کنار نرم اما پرده های ابهام زمانی از جلوی چشمام کنار رفت که برای آخرین بار روبروی هم نشستیم و قهوه خوردیم... برام از چرا اومدنش و چرا رفتنش گفت، ساده و صمیمی!!! اما تنها این نبود...

هر دو می دونستیم چرا روبه روی هم نشستیم، از من اصرار برای برگشت و از اون بهانه برای نه گفتن، تا اینجاش اوکی بود، یه جورایی حق هم بهش می دادم، من هم اشتباهاتی کرده بودم که دنیای مردونه اش رو ریخته بودم به هم، اما وقتی از دروغ استفاده کرد خلع صلاح شدم.

وقتی دیدیم به جای اینکه برام یک دلیل محکم مردونه بیاره، داره به دروغ، اتفاقی که ماهای قبل افتاده بود رو ناشیانه به اون شب آخر نسبت می ده و من به وضوح یادمه قضیه مال کی بوده و من چی گفتم و حتي  چرا و بدتر از اون وقتی اشتیاق برای برگشتن رو در من می بینه و حِس زیر پوستیم نسبت به خودش رو ،از یک رقیب ( خیالی یا واقعی) حرف می زنه اونم وقتی اتهام من اینه که مشکوک به خیانت کردن در آینده ام، اما این بد نیست که اون...، تنها باعث شد که اول ازش بدم بیاد، با گریه تمام مسیر جاده سلامتی تا ماشینم رو بدوم کاری که هرگز تو عمرم نکردم، و ساعت ها تو خیابونا پرسه بزنم تا به این نتیجه برسم همچین آدمی لیاقت اشک هامو نداره...

بعد یک مرور کوچولو... خودت خواستی ها، بعدا گله نکنی، فحش ندیا.... رَوِِشش ، روش مردونه ای نبود... روش رفاقتی و دوست محوری نبود، کندن هم آداب خودش رو داره و من به این می گم
"باگ"

شاید سالها بعد روزی بفهمم که ای وای این روزهای آخر در زندگیش چه مشکلاتی بوده یا چه دلایل اصلی وجود داشته که حتی از آدم روراست و صادقی مثل اون یک مرد غیراخلاقی بسازه برای خداحافظی، اما اونچه در ذهن من از او، اوی دوست داشتنی من باقی موند، خیلی بده.
زخم باقی مونده زِشته، دلم نمی خواد نگاهش کنم، دلم نمی خواد تن به وقت گذرونی با آدم های بی خود و بی ربط بدم که یادم بره دردم... نه من این نیستم، لااقل خود آقای ایکس کلی تلاش کرد که منِ الانو بسازه....

دلم تنگ می شه، بهانه می گیره، زندگی عاطفی ام یک mess واقعیه اما من واقعا برای مَن شدن، برای از بین بردن باگ هام در دوسال گذشته خیلی تلاش کردم،نه حاضر نیستم به بادش بدم.

می مونه روزای تلخ... که می گذرن
می مونه آدم های تلخ... آدم من می آد، مگه خود آقای ایکس در برهوت زندگیم نیومد؟!!

پس تنها خوبی ها، شادی ها،روزها و شب های بی نظیر با هم بودن، رقصیدن ها، آواز خوندن ها، پیاده روی ها، خنده های از ته دل، سفرها، آغوش ها، بوسه ها و رفاقت بی نظیرش رو نگه می دارم برای روزهای مبادا، بدی ها و زشتی هاشو ، ناراحتی ها، دلگیری ها رو می ریزم توی آب دریا و همراهش دل و می زنم به دریا

یادم می مونه که:
"ديگر نمی تواند يکی مثل من پيدا کند ،
اين جمله بسيار بی معنی و چرند است . کسی که ...شما را ترک يا اخراج کرده است ، دنبال مثل شما نمی گردد . واضح است ، اگر مثل شما را می خواست که خودتان بوديد!
  شهر باریک
آیدا احدیانی"


the end
posted by عروسک سنگ صبور at 10:38 PM

Thursday, April 11, 2013

فال من

فال تاروت امروز من:
رابطه جديد، كار يا شروعي جديد!


چندين ماه از جدا شدنمون ميگذره، تو اين چند ماه از هم بيخبر نبوديم، حتي چندباري هم ديديم همو.
رابطه هاي عميق معمولاً تا چند وقت تركش هاش باقي مي مونه و به راحتي به دست فراموشي سپرده نميشه.
براي خيلي ها سواله كه چرا هنوز تنهام، چرا معاشرت نمي كنم، چرا تلفنم زنگ نمي خوره يا اس ام اسي برام نميآد
با اينكه آدم معاشرتي هستم و در جمع ها محور توجه چرا كمي دوري گزيدم،
اما جوابش خيلي ساده است.
عمق رابطه ها بعد از تموم شدنشون مشخص ميشه و اين مقايسه لعنتي!!!
مدام در حال مقايسه اي، پس بايد رها كني همه چيز و همه كس رو تا به وقتش

من هميشه به اين معتقدم كه بدترين و بهترين اتفاقات درست زماني مي افتن كه اصلا انتظارشو نداري
posted by عروسک سنگ صبور at 2:09 PM

Sunday, March 31, 2013

حكايت همچنان باقي است


posted by عروسک سنگ صبور at 7:41 PM

Tuesday, March 26, 2013

there are moments in our lives... let them go

سال ٢٠٠٤ شروع كردم به نوشتن اي وبلاگ، واقعا واسم حكم سنگ صبورُ داشت، مخصوصا در موارد عاطفي زندگيم. كل نوشته هاي اين وبلاگ عمدتا از سال ٢٠٠٤ تا قبل ٢٠١١ مربوط به دو تا آدم هست. در مورد عشق آخر جز چند تا پست هيچ وقت ننوشتم، شايد به خاطر اينكه باهاش خوش بودم، در كنارش آرامش داشتم و مسائل و مشكلات قبلي به وجود نيومدن تا امشب...
امشب پُرم از ناراحتي، دلتنگي و دلخوري
توي اينجور موقع ها كه از نارحتي و عصبانيت ناخن مي جوم يا سكوت مي كنم يا كلن مي رم گُم و گور مي شم
اينبار اما هر بار خواستم گله اي كنم خودمو گذاشتم جاي اون، اشتباهاتم رو پذيرفتم، طبق عادت هميشگي اما چيزي رو كه دوست داشتم، رابطه اي كه آسون ساخته نشد رو نمي خواستم از دست بدم، اما مي خواستم غرور هردومون هم محفوظ بمونه. Deadline گذاشتم واسه خودم، واسه اون، برام مهم بود
با خودم گفتم مردا با ما زنا فرق دارن وقتي چيزي رو بپذيرن و قبول كنن واقعا مي رن، اولين بار گفتم تو ولنتاين يه پالس ميدم، جوابش بد بود، خيلي بد، اصلا تمايلي نديدم، اصلا انگار رابطه اي كه به نظرم سخت به دست اومده بود واسه اون اونقدرا نبود كه اون بخوادش...
بعد از نگاه هر روزه اش دور شدم، باز هم بي تفاوت
بعد بهش زنگ زدم ، بهش گفتم با زبون خودم، اما باز بي نتيجه
آخرين تلاشم از حرف دلي بود كه فكر مي كردم محرمشه، اما اينبار انقدر جواب بدي گرفتم كه گفتم گور باباي deadline، گور باباي رابطه، گور باباي من كه ٥٠٪ رابطه ام، نمي خواد، اگه واسه اونم مهم بود اونم آدمي كه سخت به دست آوردش اونم كمي تلاش مي كرد...

شايد علت اينكه كه نتونستيم كنار هم بمونيم اين بود كه كلا تعريف هامون از دوست داشتن فرق داشت. 
حضرت آقا حتي تلاشم رو نديد، نخواست ببينه، بنابراين همين جا، همين شب براي هميشه اين قصه تموم مي شه

(آن كه رفتني است به هيچ قيمتي نمي ماند، نمي تواني به چهارميخش بكشي، بگذار برود، اصرار نكن، پيش از آنكه غرورت را به باد بدهي از فكرت بيرونش بنداز و تا حد كافري انكارش كن،
حتي اگر خدا باشد!
خواهر پاپ / عباس معروفي)

اينك، اينجا، امشب، براي هميشه تركت مي كنم تويي كه تلاشم را ديدي و نفهميدي، انكارت مي كنم براي هميشه
posted by عروسک سنگ صبور at 1:51 AM

Saturday, March 16, 2013

براي رسيدن به چيز بزرگتري در زندگي بايد گاهي دست ها را خالي كرد...
posted by عروسک سنگ صبور at 2:38 PM

Tuesday, March 12, 2013

و ديگر نيستي

تمام وحشتم از این بود که روزی سراسیمه از خواب برخیزم و دیگر عشقت را به سر نداشته باشم
تمام ترسم از این بود که روزهای باهم بودن، خنده ها، عاشقی ها و معاشقه هایمان از خاطرمان پر کشد
تمام دلهره ام از این بود که دیگر مثل روزهای قدیم ترس از دست دادن مرا نداشته باشی، دیگر از کوچه مان، کنار خانه مان گذر نکنی تا مطمئن بودنم شوی

و دیگر نیستی
posted by عروسک سنگ صبور at 10:49 PM

Monday, March 11, 2013

سرنوشتم را از سر خواهم نوشت...

روزهای پایانی ساله، یکسال دیگه گذشت، نمی تونم بگم سال بدی بود اما سال خوبی هم نبود.
از تابستون به بعد یا شاید هم پاییز هی بیشتر و بیشتر نا امید شدم، برنامه هام اصلا اونطوری که انتظارشو داشتم پیش نرفت اما بالاخره داره تموم می شه و من هیچ ایده ای در مورد سالی که داره می اد ندارم جز اینکه آرومم و همه چی خوب پیش خواهد رفت.
تو این روزای آخر سالی کمی وقت دارم استراحت کنم بعد از اون کار پر استرس، یک برنامه سفر مفرح دارم که واقعا وسوسه انگیزه واسم، از کاری که چندین سال از عمرم رو توش بزرگ شدم انتخابی اومدم بیرون، پسری که بیشتر از اونچه که باید روش حساب می کردم در کنارم نیست، این یکی خیلی هم انتخابی نبود، بیرون اومدن از یک وضعیت تقریبا ثابت همیشه با مقاومت و کمی درد و ناراحتی ناشی از عادت همراهه.
عادت درست مثل اعتیاد می مونه یک پیک داره که وقتی که به اون می رسی نهایت درد و ناراحتی رو تجربه می کنی، بعد کم کم می آی پایین و قبولش می کنی.
وقتی که رسیده بودم به اون پیکه و کلی می خوردم تو درو دیوار یک دوست قدیمی به دادم رسید، بهم تلنگر زد، یاد آوری کرد.
بهم گفت 5 سال پیش یادته؟ از کاری که خیلی دوسش داشتی وقتی از یک دوره آموزشی خوب در اروپا برگشته بودی به خاطر تحریم بی کار شدی، نه انتخابی مجبور شدی.
پسری که سالها باهاش دوست بودی بهت خیانت کرد و مچش رو گرفتی.
بعدش چی شد، کار بهتر پیدا کردی، دوست پسر بهتری هم
نتیجه نهایی چی بود؟ اینبار خودت کارت رو رها کردی که بری دنبال راه بهتر و در ته داستان عاطفی ات دیگه صحبت از خیانت نبود، محترمانه و مثل آدم بزرگا از هم جدا شدین تا برین دنبال زندگی و راههایی که بهش تعلق دارین.

به طرز باور نکردنی ای، برام مثل آب رو آتیش بود...
واقعا همینطوره اما در زمان درد، آدمیزاده دیگه فراموش می کنه، یادش می ره

فرصت داشتم تو این روزهایی که دورم از هیاهو، بیشتر و بیشتر فکر کنم حتی به اعتقادات و ایدئولوژی هام.
راستش اینو به خودم می گم، درسته که ته داستان ما صحبت از خیانت و رقیب نبود، درسته که من تونستم حلقه ای که آزارم می داد و در نهایت بشکنم اما خود همین رابطه هم پایه هاش درست چیده نشده بودن. 
راستش وقتی دو تا آدم تو یک رابطه دو نفره به ظاهر مشکلی ندارن، حرفی نمی زنن یعنی بزرگترین مشکل و سد بینشونه.
اینکه از اشتباهات، رفتارها یا حرفهایی که ناراحتت می کنه به خاطر حفظ رابطه می گذری نشونه ضعفه رابطه یا خود طرفینه.
اینکه تن به رابطه ای می دی که پنهانی و مثل راه رفتن رو یخه نشونه پیروزی ات در رابطه نیست.

راستش زمان این رسیده که بیشتر به این باور برسم که چقدر ارزشمندم، ببینم آدمهایی که آروزی بودن با آدمی مثل من رو دارن، وقتشه که سرنوشتم رو از سر بنویسم اونجور که من دلم می خواد.

شاید اگر روزی فرصتی داشته باشم با اون هم شیر کنم، اشتباهاتم و اشتباهاتش رو...

بهترین مرد دنیا، کسی که بهترین دوست و حتی بهترین شوهر دنیا متصور می شه، تا وقتی که نتونه درست تصمیم بگیره، هر چند وقت یکبار که از نظر احساسی بهش نزدیک شی فرار کنه، کسی که بالاخره ندونه که تو و اون به درد هم می خورید یا نه، تلاش برای نزدیک شدن بهت کنه ، بدوه که شبیه اون چیزی که تو می خوای شه اما هر بار همه چیزو خراب کنه... محکومه به تنها موندن! مهم نیست هندسامه، آدمای زیادی دورشن، ضعیفه، ضعف معاشرتی داره، کسی که نتونه از ساده ترین رابطه، از صمیمی ترین دوست و بی توقع ترینشون نگهداری و حفاظت کنه محکومه به تنهایی .... من مرده، شما زنده

من یاد گرفتم ساده باشم، رها، پرشور، بخندم، شادی هدیه بدم، یار باشم، رفیق، بی پرده، مهربون، و باور دارم که یک زن کامل و بی نظیرم اگر توانایی نگه داشتن منو نداشت بهتره که دور شه  دوره دور...




posted by عروسک سنگ صبور at 8:13 PM

Wednesday, February 27, 2013

When you really love someone; age, distance, height, weight is just a damn number

یادم می آد یه روزی که باهم بودیم در خوشی و سر مستی ازش پرسیدم چقدر منو دوس داری؟ اون لحظه که ازش اینو پرسیدم توی بغلش بودم شب خوبی رو گذرونده بودیم و همه چی روبه راه بود، با خونسردی نگاهم کرد یه بوسه به پیشونی ام زد و گفت هیچی!
پریدم هوا ، با خنده و جیغ وداد و کوبیدن متکا تو سرش می پرسیدم هیچی می خندید و سعی می کرد یه جوری آرومم کنه... از اون روز مدت زیادی می گذرهف از رفتنش هم، البته شاید واسه من زیاد گذشته باشه!
دیشب داشتم یک فیلم می دیدم از سینمای کره، داستان فیلم رو کاری ندارم، اما بعد از دیدنش کمی فرصت داشتم که فکر کنم، دیدم بنده خدا راست گفته بود... اگه واقعا دوست داشتن یا عشقی تو یه رابطه باشه، دلیل جدا شدن نمی تونه این باشه که ما کاملا با هم فرق داریم، هدف هامون فرق داره، تو تو این سنی و من نیستم و.... اگر واقعا کسی رو دوست داشته باشیم حالا عشق پیشکش، همیشه بهانه ای برای موندن پیدا می کنیم.
به حرفهایی که دیگران می زنن گاهی هم گوش بدیم هرچند اگر حرفی نیستن که دوسش داشته باشیم

posted by عروسک سنگ صبور at 8:14 AM 2 comments

Sunday, January 27, 2013

عشق یا عادت مساله این است!

ما یه سگ داریم سه سالشه، البته بهتره بگم سگ خواهرم، چون مال من نیست، اما این دلیل نمی شه که دوسش نداشته باشم!
از اونجایی که این حس مالکیت من اکثر اوقات کار دستم داده، به بهانه افسردگی پدر و مادرم، یک بچه گربه زیر یکماه پرشین رو آوردم خونه. این آقا کوچولو بزرگ شد و شد مثل برادر ته تغاری ما!

شد نزدیک یکسالش، با اینکه من اکثر اوقات بیرون خونه ام اما همون مدت کمی هم که دیدمش باعث شده بود جوری ازم دلبری کنه که نفسم واسش بره.

آقا تکین ما گم شده، نمی دونم رفته پی جفت، دزدیدنش یا چی، اما الان یک هفته است که نیست!
حالا فکرشو کنید یک موجود زنده ای هر روز هست، می بینیش حتی اگه بهش زیاد توجه نکنی، کنارت نفس می کشه، بغلش می کنی، می بوسیش ، برات دلبری می کنه ولی حالا نیست!!!
این یه جور مرگه!
اینکه یکی حتی زیر یکسال باهات باشه، بعد یهو نباشه خیلی بده، خیلی سخته، چه عادت باشه چه عشق،نبودش به چشم می آد...
اینکه بعضی وقتا میشنوی اگه یه سگ یا گربه هم داشته باشی بهش عادت می کنی چه برسه به آدم حرف عمیقیه، باورش کنید.
می شه تعمیمش داد به همه چیزای دیگه زندگی...
posted by عروسک سنگ صبور at 2:36 PM

Saturday, January 26, 2013

باور بزرگ شدن

بعد از رابطه های طولانی و خوب ( تاکید می کنم خوب، بدون مشکل) عین یک جنگ تن به تن، کلی انرژی از دست می دی، خسته ای، دلت شکسته، هزاران چرا تو زهنت داری اما دیگه مثل قدیما جون هم نداری، نه وقت اضافه می خوای نه توان باز دویدن رو داری
تنها گوشه ای می شینی بی صدا، بی هیاهو و فکر می کنی، من بهش می گم غور می کنی ( یعنی در خودت فرو می ری)، مطمئنا به زودی از این حالت در می آی، بلند می شی و می ری بین مردم و درست لحضه ای که باور نداری با لبخند جادوییت کسی رو که باید جذب خواهی کرد، اما.....
باور اینکه بزرگ شدی، صبور شدی، آروم شدی، به این بلوغ رسیدی که باید رها کنی مثل یک مریضی سخت رخت خوابیه که میگذره اما سخته!
posted by عروسک سنگ صبور at 8:20 AM

Saturday, November 17, 2012

...


 مرا منع می کنی از دوست دارم گفتن،
از نشان دادن عشقم،
از قلیان احساستم،
مرا منع می کنی با هر بار ترسی که توی چهره ات می دود،

نترس وقت رفتن که برسد ، نجیب ترینم، سرم را پایین می اندازم و حسرت بغل می کنم همین، مگر قبلی ها را گاز گرفتم، نترس!
posted by عروسک سنگ صبور at 8:22 AM

Wednesday, August 15, 2012

...


یادم می آد که یک دوستی داشتم که همیشه بهم می گفت:
No one falls in love by choice,its by chance.
No one stays in love by chance, its by work.
And no one falls out of love by chance, its by choice!

بهش که خوب فکر می کنم عمیقا بهش اعتقاد دارم، برای داشتن عشق و نگه داشتنش واقعا باید تلاش کرد. هیچ چیزی همیشگی و قطعی نیست و سرعت تغییرات همه چیز انقدر سریعه که کنترلش خیلی سخته. ترس از دست دادن، ترس خیانت، ترس سر راه قرار گرفتن یک آدم بهتر همیشه هست، مهم اینه که میخت رو کجا بکوبی و چطور سعی کنی که شل نشه
posted by عروسک سنگ صبور at 12:55 PM 2 comments

Sunday, August 05, 2012

متشكرم كه هستي


 اگه سن مفيد رو شصت سال در نظر بگيريم، من در دهه سي تقريبا تو سر پاييني هستم، نه اونقدر خام و بي تجربه نه انقدر پخته وعاقل.آدمهاي زيادي رو ديدم چه تو زندگي شخصي ام، چه تو كار، چه در بين دوستان و آشنايان و رابطه هاي فراوون! بيشتر رابطه هايي كه ديدم يا تجربه كردم چندان موفق نبود، انتهاي همه داستانها شبيه به هم همراه با درد و اشك و گاه، گاهي با توهين يا تهمت به همديگه و در انتها آدمهاي بي اعتماد كه تنهايي رو ترجيح ميدن. همه ما به دليلي به زندگي هم وارد ميشيم و به دليلي هم مي ريم اما تجربه ميگه تو ميانسالي تنهايي خيلي ترسناكه، ديگه اينجا جادوي سن رو نداري، دوستا تك تك مي رن پي زندگيشون و تو ميموني و حوضت! شناختن آدم ها از يه سني به بعد زياد سخت نيست اما انگار همه ما از يك مازوخيسم كهنه رنج مي بريم كه به خودمون دروغ بگيم، بهتره رابطه هاي اشتباه زودتر قطع بشن و خودتو براي پذيرش آدم مناسب آماده كني، اون ميتونه انقدر بهت نزديك باشه كه نبينيش اما به وقتش وارد زندگيت ميشه. رابطه مثل درست كردن قرمه سبزيه، اگه واسش وقت نزاري اگه صبور نباشي اگه بهش سر نزني اگه بهش عشق ندي آب و دونش جداس، جا نمي افته، رنگ و بو داره اما طعم نه!
شايد اولش سخته تفاوت ها زياده ناراحتي و كدورت هست اما به مرور شبيه مي شيد، آتيش هاي تند زود سرد مي شن فرصت رخنه كردن گرماي حضور رو به خودتون بدين. اگه ديدين در كنارش شادابين، برق مي زنيد، راضي هستين، اگه براتون وقت مي زاره اونم تو زمان گرفتاري، اگه تماس هاتونو هيچ وقت بي جواب نمي زاره، اگه حضورش رو همه جا محسوس و غير محسوس حس مي كنيد، اگه مواظبتونه، اگه بهتون احترام مي زاره، اگه ترجيحتون مي ده .... منتظر چي هستين دستاشو بگيريد تو چشاش نگاه كنيد و به خاطر بودنش تشكر كنيد بگيد كه همه اينها رو مي بينيد و از بودنش چقدر خوشحاليد بگيد كه بهترين اتفاق زندگيتونه و از موج سواري لدت ببريد. :)
posted by عروسک سنگ صبور at 10:00 PM 1 comments

Friday, July 27, 2012

love & other drugs!


 وقتی زندگیت بشه درست عین فیلم های عشقی، کمدی و آمریکن آیدلی!
درست همون موقع!
posted by عروسک سنگ صبور at 11:14 PM

Monday, July 23, 2012

سپاسگزارم


 سپاسگزارم زندگی که به من بینایی دادی تا در انبوه آدمها، مردی را که دوست دارم پیدا کنم...
(نویسنده ناشناس)
posted by عروسک سنگ صبور at 12:17 PM

Tuesday, July 10, 2012

نترس


 مرا منع می کنی از دوست دارم گفتن،
از نشان دادن عشقم،
از قلیان احساستم،
مرا منع می کنی با هر بار ترسی که توی چهره ات می دود،

نترس وقت رفتن که برسد ، نجیب ترینم، سرم را پایین می اندازم و حسرت بغل می کنم همین، مگر قبلی ها را گاز گرفتم، نترس!
posted by عروسک سنگ صبور at 12:39 PM 1 comments

اعتراف


 بگذار برایت اعترافی کنم،
نه آنقدر جوانی به سر دارم برای عشقی آتشین،،
نه انقدر خسته برای عاشقی نکردن!
در من جریانی است در حال عبور که پیوسته نو می شود خواستنت و به گمانم این ، تنها همین عشق است و بس!
posted by عروسک سنگ صبور at 12:35 PM 1 comments

وعده داده شده


انگار لحضات این روزهای من، عمر نیست که می گذرد،
لحظه های وعده داده شده به من است که به بهانه اش راضی به دنیا آمدن شدم...

شاید حق با توست، ما باید زودتر همدیگر راملاقات می کردیم!
posted by عروسک سنگ صبور at 12:28 PM 1 comments

تا ابد


آغوش احساسم،
تکه ای از قلبم،
نیمکره سمت چپ مغزم،
رویای مرد دوست داشتنی مهربانم،
خاطرات تکرار نشدنی زندگی ام،
متعلق به تو خواهد ماند...
posted by عروسک سنگ صبور at 12:23 PM 1 comments

Saturday, July 07, 2012

این روزهای من

 در درون همه ما در زمان خوشی و آرامش ، یک یاغی شورشی است که می خواهد تعادل برقرار کند! گویا سالهای جنگ از ما مردمانی ساخته که عادت به آرامش و خوبی نداشته باشیم!
posted by عروسک سنگ صبور at 9:02 AM 1 comments

Wednesday, June 20, 2012

یک شب از زندگی


 دیشب فراموش کردم پنجره اتاقم رو ببندم، نصفه شب از صدای بارون بیدار شدم، بلند شدم و از پنجره بیرون نگاه کردم، دیدم حیفه که بخوابم، فرصت پیدا کردم که ملکه گذران یک شب از زندگی باشم.
رفتم به دور دستای زندگیم، روزایی که پاهامونو می کردیم تو جوبای پرآب یوسف آباد، بستنی لیسی می خریدیم می مالیدیم به سرو صورتمون، جلوی هر آینه ای که می رسیدیم قر می دادیم،شیطنت زیر پوستمون بود، ساده بودیم، زیر بارون بدون چتر می رفتیم و اگه ماشینی خیسمون می کرد قهقهه می زدیم... روزایی که زیاد دور نیستن اما خیلی دورن! روزایی که تند تند دارن ازم رد می شن اما من اینجا هنوزم دختری ام که درونم دختر بچه شیطونی هست که عاشق رنگه، پر از شیطنت و نمی خواد تبدیل بشه به یک زن آشپزخونه ای، دختری که هنوزم صدای خنده هاش بلنده، عاشق می شه، بی پرواست و زندگی اش ماله خوده اشه، بعله.... این زندگی منه، ماله منه، به خودم مربوطه چطور می گذره
posted by عروسک سنگ صبور at 10:37 AM 2 comments

Wednesday, June 13, 2012

دو دو تا چار تا


 دو دوتا چارتا های زندگیتون رو رها کنید، زندگی اصلن یک معادله نیست که بشه حلش کرد، زندگی یک فرضیه هم نیست، اصلن چیزی نیست که بشه در موردش به نتیجه رسید!
اگر خوشحالید، اگر راضی هستید، اگر بهترین جای دنیا،نقطه امنتون تو آغوش کسی روی تخت یک نفره شه، اگر با حضورش خوشید، با یادش لبخند می زنید و با بودنش در زندگی تون می تونید به روزمرگی تون با دغدغه کمتر، اعصاب بهتر برسید.... ازش لذت ببرید شاید کوتاه باشه، شاید اصلن مال شما نباشه ، حالا که داریدش ازش لذت ببرید
posted by عروسک سنگ صبور at 12:45 PM 4 comments

پیاده روی

پیاده روی زمان بسیار مناسبی برای فکر کردن، رها کردن ، رها شدن و حتی رسیدن به نتیجه هایی که خیلی وقته معوق موندنه. با دوستی در حال قدم زدن بودن و داشتیم گپ می زدیم، برام از آدمی می گفت که در حال حاضر تو زندگیشه. وقتی داشتم براش مثالی از خودم و گذشته می زدم یهو دیدم، ای وای! زندگی عجب چیزه عجیبیه!!! درست اون چیزی رو سر راهت می زاره که همیشه از کنارش رد شدی بی توجه، بدون اینکه بدونی اون همونجا برای آرامش تو منتظر بوده و زیر لب دعا می کرده...
posted by عروسک سنگ صبور at 12:40 PM 0 comments

چرا واقعن

آدمهای زندگی من، همشون به نوعی منحصر به فردن و من هر کدومشون رو بدلیلی دوس دارم یا تحسین میکنم. همیشه سعی می کنم حلقه ارتباطی ام با آدم از هم گسسته نشه، و دیر یا زود به هر طریقی سعی می کنم ارتباطم رو باهاشون حفظ کنم. به خاطر خصوصیات اخلاقی ام آدم ها زود بهم نزدیک می شن و حرف هاشون رو پیشم به راحتی می زنن، منم با اینکه کلن زیاد حرف می زنم اما به جز فرعیات خیلی وقتا از اصلیات ماجراهام چیزی نمی گم. تازگی ها دیدم و فهمیدم که این موضوع باعث می شه عده ای ازم دلگیر شن که چرا من جزئیات رابطه شخصی ام یا چگونگی اش رو تعریف نمی کنم اما واقعیت اینه که من واقعن نمی تونم بفهمم که آیا دونستن این جزئیات باید یکی از حلقه های ارتباطی من با اطرافیان باشه؟ چرا واقعن اطرافیان من نمی تونن منو درست همینطور که هستم، همینطور که من اونها رو قبول می کنم، قبول کنن؟!
posted by عروسک سنگ صبور at 12:34 PM 0 comments

Saturday, June 09, 2012

یواشکی دوستم داشته باش، آدماي دنيـــــــاي من، چشم دیدن عشق رو ندارن!

ه دوستی دارم به اسم رکسانا، از اون شخصیت های عجیب روزگاره! یه دختر سرزنده، شاد، امروزی و موفق تو دنیای حرفه ایش. هم سن هستیم واز سالیان دور می شناسمش. همیشه برام عجیب بوده به علت داشتن رابطه اش با دوست پسرش. یه دوست پسر داره که فکر کنم حدود 6 یا 7 سالی هست با همن، پسره از یک خانواده کاملن مذهبیه، و رکسانا نه، پسره از همون ابتدای رابطه بهش گفته بود که من به خاطر خانواده ام به هیچ وجهی نمی تونم باهات ازدواج کنم و سر حرفش هم ایستاد! همیشه برام سوال بود که دختری تو این سن که همه موقعیت های زندگیش رو رد می کنه، می دونه که ته داستان چیه و خیلی هم منطقی قبولش کرده، تمام وقت، عشق و تفریحش با این آدمه ، واقعن چرا داره این کارو می کنه؟؟؟




کات: هیچ وقت تا زمانی که تو موقعیت کسی نباشیم نمی تونیم قضاوتش کنیم یا دلیل کارش رو بدونیم، الان به طرز بسیار غریبی تو موقعیت مشابهی هستم نه به اون شکل از یه نوع دیگه، اما وقتی به چرایی کارم فکر می کنم ، می بینم یه سری اتفاقات منحصر به فردی توی روابط هستند که فقط مختص همون رابطه اند، یه سری از اولین ها، یه سری تجربیات و خاطراتی که هیچ وقت از ذهن ات پاک نخواهند شد. توی دوره زمونه ای که به سرعت عطسه کردن آدما دارن بد و بدتر می شن یک آدم خوب به معنی واقعی کلمه خوب رو نباید از دست داد بزرگتری حسن این آدمها اینه که تو هم در کنارشون خوب و سالم می مونی درست عین سیب حوا!



posted by عروسک سنگ صبور at 11:00 AM

Tuesday, May 15, 2012

نیستی اما هستی

 چنان بودنت در بودنم ته نشین شده که مرا از من گریزی نیست...
posted by عروسک سنگ صبور at 9:34 AM

Tuesday, May 08, 2012

warning!


مهربان باشیم... ما آدم ها زود می میریم!!!

posted by عروسک سنگ صبور at 12:01 PM

Tuesday, April 17, 2012

سکانس سوم کانفیوژن


،با تو شروع می کنم اینبار

تو و یک دهان سکوت
من و یک جهان صدا
تو و یک زبون لال
من فقط شدم یک صدا
تو اتاق خاطره ها
توی تخت خواب تو
مونده جای بوسه هات
حتی توی خواب های من
وقتی نیستی یاد تو می شه اعتیاد من
صحنه حضور تو یه نبرد تن به تن
حس وحشی هوس به آتیش می کشه همه تنم
اما گویا قایق عشق من بادبان نداره
اما گویا دریای عشق من آسمان نداره
پس چرا باغ آرزوهام سایه نداره
سختی صخره عشق تو و موج دل دیوونه
واسه تو سهم عاشق فقط سکوته و ترسه
نگو نفس، نفس، چرا دستات سرده
همیشه همیشه همیشه نمی شه



posted by عروسک سنگ صبور at 1:49 PM

Sunday, April 15, 2012

ضعف من

  هر آدمی یک نقطه ضعفی داره،بزرگترین نقطه ضعف من توی ریلیشن شیپ اینه که هی فیلمو می زنم جلو،هی می خوام ببینم تهش چی میشه!

posted by عروسک سنگ صبور at 5:59 PM

Tuesday, March 27, 2012

پرت شدم به گذشته ها

  امروز خیلی اتفاقی یه نوت لیلا تو پلاس منو پرت کرد به گذشته های نه چندان دور. یه آهنگی به اسم انتقام از علی زارعی و خاطرات یک دوست خیلی صمیمی که الان نیست، نه اینکه نباشه اما انگار دوستی مون دیگه اون دوستی نیست. گذشت زمان آدما رو تغییر که نه، زیرورو می‌کنه اما تصویری که از اونا تو ذهنمون داریمو ثابت نگه می داره و هیچ چیز هیچ چیز دردناک‌تر از این تضاد بین تغییر اونا و ثبات خاطره هاشون نیس...خاطره خاطره است عوض که نمی شه
فاصله آدما از هم گاهی فقط به اندازه دراز کردن دستا شون برای گرفتن دست هم ، یه متاسفم ساده، یه دلم برات تنگ شده یا حتی اندازه یه تماس تلفنی ه...امامن این روزا به عمد دست روی دست گذاشتم برای ساختن فاصله
یه آدمایی، یه دوستی هایی هستن که تو مسیر زندگی به تو بر می خورن، به هزار و یک دلیل وقتی به خلوتت راهشون دادی و شدن جزئی از زندگیت، به هزار و یک دلیل اخلاقی و غیر اخلاقی هم یه روز می رن، اما قصه هیچ وقت تمام نمی شه... انگار یه نخ نامریی بین قلب توو اون آدما کشیده شده که اون آدمها رو برات مهم می کنه حتی وقتی که واقعن نیستن!!! پرت شدم به گذشته ها
posted by عروسک سنگ صبور at 2:37 PM